گلایه سرباز از فرمانده اش
گلایه سرباز از فرمانده اش


آفاجان از شما گلایه دارم
هر ساله با آغاز ماه مبارک رمضان قندی در دلم آب می شد و این ذهنیت بیشتر قوت میگرفت که ممکن هست یک افطار میهمان سفره شما شویم ممکن است یک روز در میان سی روز نصیب فعالین فضای مجازی شود و روزی را به آنان اختصاص می دهید و به قول معروف آدم حسابمان میکنید ولی شش سال گذشت و شما با عالم و آدم و دنیا دیدار کردید به جز سربازانت در خط مقدم جنگ نرم...!
طی سالیان اخیر با همه اقشار جامعه در تمامی مناسبت ها دیدار کردید با دانشجویان هر ساله دیدار دارید،با معلمان ،با کارگران ،با دانش اموزان ، با رانندگان ، با ارتشی ها ، با سپاهی ها ، با بسیجی ها ، با پرسنل نیروی انتظامی ، با نیروهای سه گانه ارتش و سپاه ، با جامعه طلاب و روحانیون ، با ورزشکاران، با فوتبالیست ها ، با وزنه برداران ، با کشتی گیران ، با مدال آوران ،  با بلبلان اهل بیت مداجان و ذاکران، با شاعران ، با هنرمندان سینما و تلویزیون ، با پزشکان ، با استادان دانشگاه ها و حوزه های علمیه ، با پرسنل راه آهن ، با خانواده های معظم شهداء و جانبازان ، با فرماندهان نیروهای مسلح ، با امام جماعت مساجد و شهرها ، با پرسنل سازمان حج و زیارت ، با بقال و نقال و چقال و ..... با همه و همه دیدار کردید الی سربازان خط مقدم جنگ نرم و فعالین فضای مجازی خصوصا کسانی که در حوزه ترویج فرهنگ ناب اهل بیت(ع) و رسانه های ارزشی در اینترنت فعالیت دارند!
     

حضرتعالی بارها و بارها در جلسات و سخنرانی های خود اهمیت جنگ نرم را برای مسئولین کشوری و لشگری شرح داده اید و فرموده اید که اگر رهبر مملکت نبودید قطعا رئیس فضای مجازی کشور می شدم ولی فعالین فضای مجازی را به عنوان سرباز کوچک خودتان به حساب نیاوردید 


تیر و ترکش خمپاره های فرهنگی دشمن به فعالین جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی برخورد کرد و دچار صدمات روحی و روانی شدیم اما شما دانشجویان را افسرجنگ نرم خواندید!
آقاجان چندین دفعه برای دفترتان نامه نوشتم و خواستار دیدار شما شدم ولی تنها پاسخی که دریافت میکردم این بود که آقا را از تلویزیون مشاهد کنید!
هر ساله با آغاز ماه مبارک رمضان قندی در دلم آب می شد و این ذهنیت بیشتر قوت میگرفت که ممکن هست یک افطار میهمان سفره شما شویم ممکن است یک روز در میان سی روز نصیب فعالین فضای مجازی شود و تا بیست و هشتمین روز ماه رمضان نیز امیدوار بودم ولی روز بیست و نهم امیدم نا امید میشد و غبطه می خوردم به حال کسانی که در ماه رمضان دیدار با شما و نشستن بر سر سفره افطاری شما نصیبشان شده بود و زانوی غم بغل می گرفتم و به قول خارجکی ها ( دپرس و افسردگی بر من پدیدار می شد) ولی باز امید خود را به مناسبت های دیگری همچون اعیاد ولادت اهل بیت(ع) و مناسبت های ملی می بستم ولی همین که به روزهای پایانی ماه اسفند هرسال نزدیک می شدیم باز زانوی غم در بغل می گرفتم که یکسال دیگر هم سپری شد و آقا ما را آدم حساب نکرد!
آقاجان قسم بر جد شما که بدجوری در جنگ نرم مجروح شدم به طوریکه هیچ دارویی جای گلوله و ترکش های فرهنگی دشمن بر روح و روانم را التیام نمی بخشد جز یک دیدار صمیمانه با شما جز دست کشیدن بر سر من همچون طفل کوچکی ( همانند علی فرزند شهید احمدی روشن ) سر بر پایتان بگذارم و با دستان مهر و محبت نوازشم کنید و دوباره به سربازت انرژی و قُوت قلب بدهی تا مجدد به میدان های نبرد این جنگ نابرابر و نامتقارن نرم برگردم.
آقاجان ما فرمایشات شما مبنی بر جنگ نرم را جدی گرفتیم اما مسئولین کشور هنوز این مقوله و مبحث را جدی نگرفته اند به طوریکه هر جایی مراجعه می کنیم و مشکلاتمان و نیاز به سلاح های مدرن برای مقابله با جنگ نرم را مطرح میکنیم از سوی آن مسئول مورد تمسخره قرار می گیریم برای نمونه به سازمانی مراجعه کردم و از من سوال کردند در چه زمینه ای فعالیت می کنید ؟ پاسخ دادم که سرباز رهبری در جنگ نرم هستم یکدفعه آن مسئولی که در پشت میز نشسته بود و تصویر شما در بالای سرش بر روی دیوار نصب شده بود خنده ای کرد و با لحنی زشت و تند گفت : گم شو بیرون بابا حوصله ات رو ندارم همین شماها گند زدید به مملکت...!
با حالتی ناراحت بیرون آمدم و غمی عجیب سرتاسر وجودم رو برای ساعاتی فراگرفت با خودم گفتم وقتی رهبرم ما را آدم حساب نمیکند نتیجه اش همین می شود که یک مسئول در یک سازمان ما را به باد خنده و تمسخر بگیرد.
به والله العظیم سوگند که آقاجان نه از شما طلبی دارم نه توقع مالی تنها خواسته ام این است به مدت نیم ساعت سر بر پاهایتان بگذارم و بگریم و شما نیز دست پدرانه بر سر این یتیم بکشید. و از داغ دلم برایتان بگویم و اگر هم بشود چند بند شما برای من روضه بخوانید و منم چند بند برایتان روضه بخوانم و بر مصیبت جد غریبتان گریه کنیم.
آقاجان همه چیز را میشود تحمل کرد حتی ضربات روحی و ترکش های دشمن که باعث ضایعات روحی و روانی میگردد اما زخم زبان را که همچون شمشیری بُرنده و تیز است نمیشود تحمل کرد امان از زخم زبان...
این روزها که دچار خیلی بی مهری ها و بی محبتی ها از سوی روحانیون،طلاب و منبری های معروف،مادحین اهل بیت و مسئولین دیده ام و به کل نا امید گشته ام عده ای نمک بر زخم می پاشند و می گویند دیدی رهبری آدم حسابتان نکرد! دیدی شما را به عنوان سگ های ولگرد درون حومه تهران نیز قبول ندارد چه برسد به سرباز جنگ نرم!
آلان که این مطلب را تایپ کردم و نگاشتم حالم به شدت به هم ریخته است و توان ادامه درد دل را ندارم و دستان از شدت لرزش اجازه تایپ نمی دهند.
تنها سلامتی شما و طول عمرتان تا ظهور صاحبمان را از خداوند متعال خواستارم.
                                          والسلام علیکم و الرحمه ا.... و برکات       


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: برچسب‌ها: گلایه سرباز از فرمانده اش,
نویسنده : محسن امامی
تاریخ : سه شنبه 11 اسفند 1394
زمان : 1:21


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.